زمستان

ساخت وبلاگ
 

مدتی هست خدا رفته برون از نظرم

نه چنین بودم و یڪ فاجعه آمد به سرم

قصه اینجاست ڪه من اهل عبادت بودم

صبح و ظهر و همه شب رو به سعادت بودم

باورم بود ڪه حاجی شدن از ایمان است

شیخ و ملا واذان گوی محل انسان است

باورم بود که مفتی محل درویش است

هرچه می گوید از ایمان به خدای خویش است

چند سالی به همین حال و هوا طی ڪردم

من ندانستم از این کار چه حاصل ڪردم

یاد دارم ڪه به یڪ باره پشیمان گشتم

الغرض حاصلش این بود ڪه آگه گشتم

دیدم انگار ڪه این ریش و عبا و تسبیح 

همه اسباب ریا باشد و باب تفریح

پسِ آن چهره ی معصوم بدیدم شیطان

ڪه خورد مال یتیمان و ندارد ایمان

سرِ من بند به یڪ ضاد ولاالضّالیییین بود

ڪار او نفت و صدورش به یمن یا چین بود

حاجی انگار ڪه فهمیده عجب خر شده ام

چشم بر بسته ڪمی ڪور وڪمی ڪر شدم

پیش خود گفته ڪه تا ذڪر و دعا می خواند

از وطن هر چه درون هست به ما می ماند

من در آن لحظه ز تزویر و ریا دور شدم 

به خودم آمدم از باور خود دور شدم

بعد از آن ڪم ڪم از ایمان خودم خسته شدم

به خدا ڪفر نگویم زخداوندی او خسته شدم

دیدم انگار از این دین ڪه به من هدیه شده

سهم حاجی همه پول و سهم من سجده شده...

فصل عاشقی...
ما را در سایت فصل عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : modafeharam7672 بازدید : 225 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 22:10